غزل مرثیه عاشورایی-شیشه ی عکس نگارم شبی از قاب افتاد
جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۰ ق.ظ
شیشه ی عکس نگارم شبی از قاب افتاد
و همان دم دل من از تب و از تاب افتاد
خون تو تا به زمین ریخت ، معطر شد دشت
عطر و بو از سر هر نافه و عناب افتاد
"چقدر نام تو زیباست ابا عبدالله"
نامت آمد به زبانم دهنم آب افتاد
عجم از روضه ی گودال دلش خون شده است
چون سر و کار تو با هجمه اعراب افتاد
آتشی در دل نوکر شده برپا وقتی
آتش حرمله در خیمه ی ارباب افتاد
"کاش ای کاش که دریای عطش می فهمید"
کودکی تشنه لب از گریه و از خواب افتاد
یک طرف اوج تلذی ست ولی آبی نیست
ماهی آخر به سر تیزی قلاب افتاد
طرف دیگر این معرکه اربا ارباست
باز انگار علی گوشه ی محراب افتاد
گفتی "هل من" به امیدی که معینی برسد
چشمت اما به تن تک تک اصحاب افتاد
سین و یا ، نون، طرفی ، "حا" طرفی دیگر بود
سر ارباب به سرپنجه ی قصاب افتاد
۹۳/۰۹/۲۱