آسمان بین شب و روز معلق مانده
آب رفته ست از این خانه و زروق مانده
همه جا «زلزت الارض» و «سماء انشقت»
علتش نیست به جز بازوی منشق مانده
آسمان بین شب و روز معلق مانده
آب رفته ست از این خانه و زروق مانده
همه جا «زلزت الارض» و «سماء انشقت»
علتش نیست به جز بازوی منشق مانده
با این که او دیگر دل ماندن ندارد
تابی چنین جز فاطمه یک زن ندارد
دستش به دامان علی و زیر لب گفت:
"حیدر طرفداری چنین جز من ندارد"
خیر خدا با آتش شر بر زمین خورد
معروف با دستان منکر بر زمین خورد
می رفت مادر تا ببیند پشت در کیست؟
اما ز پا افتاد و با سر بر زمین خورد
مانده حسن چشمان خواهر را بگیرد
یا آن طرف دست برادر را بگیرد
آشفته بازاری ست،گویا هیچ کس نیست
قدری جلوی بانی شر را بگیرد
چه قدر،شیشه ی عمر تو زود می شکند؟
کبوتری که پرش شد کبود می شکند
سقوط اگر چه سرآغاز پرشکستن هاست
پرِ پرنده ی تو در صعود می شکند
درد تو نیست به جز معجزه درمانش،آه!
عمرتو نیست به جز تلخی پایانش،آه!
ترس زینب همه از غصه ی فردای تو بود
و از آرامش قبل از شب توفانش ،آه!